نائره جنگ بر فراز دماوند خاموش
منصور انصاری- روزنامه نگار
دونالد ترامپ به عنوان چهل و هفتمین رئیس جمهوری آمریکا، با تکبر و نخوتی آشکار و وصف ناپذیر و چهره ای طلبکارانه و انتقام جویانه، روز یکم بهمن ماه برای مراسم تحلیف و نوعی تودیع و معارفه، به همراه لشکری از بزرگ سرمایه داران آمریکایی با کبکبه و دبدبه وارد کاخ سفید شد.
وی گرچه پیش از ورودش به این کاخ چند صد سالۀ کانون قدرت آمریکا و گرفتن سکان توانمندترین کشور جهان، نقش موثر خود را در وقایع مهمی چون غزه و چند رخداد مهم دیگر دورادور نشان داده بود، ولی به مثابه فاتحی که یک بار در جنگی سرنوشت ساز شکست خورده بود، مغرورانه با قدرت و توانایی بسیار بیشتری از دوره قبلی انتخابات ریاست جمهوری با اختلاف قابل توجهی در آرای الکترال نسبت به رقیب دمکراتش خانم کامالا هریس وارد میدان نبردی سرنوشت ساز در عرصه اداره امور کشور شد. میدانی که در آن، شمشیر خود را از رو بسته بود زیرا در آداب سنتی تحلیف که غالبا در چارچوب حفظ ارزش های کهن آمریکا صورت می گیرد، بیش از حد متعارف به سرزنش رئیس جمهور بایدن که در گوشه ای نزدیک به تریبون خطابه خزیده بود تاخت و انتقاداتی تند با استفاده از کلماتی چون خیانت و خائن در مورد وی بر زبان آورد. ترامپ، چنان «گربه را دم حجله کشت» که دمکرات ها و بسیاری از کشورهای دوست و دشمن دنیا متوجه شوند که «این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست»، و شمشیرهای خود را غلاف کنند!
دونالد ترامپ با اینکه اعلام کرده بود که 200 فرمان دست به اجرا در تاریک خانه کاخ سفید به امانت گذاشته است که مرحله به مرحله یک به یک این فرمان های دویستگانه را روی میز می گذارد، ولی در همین مراسم سنتی تحلیف که به روال سال های گذشته- به جز برخوردهای توهین آمیز با بایدن- با آداب خاص خود برگزار شد، گویی نه برای سیاست ورزی بلکه برای انتقام جویی آمده بود و به نوعی می خواست بگوید که پرونده سازی و دادگاه کشی های مخالفان و رقبا نتوانسته است از دست یابی ایشان و حزب جمهوری خواه به قدرت و استقرار در کاخ سفید جلوگیری کند.
ترامپ در همان روزهایی که منتظر تخلیه کاخ سفید بود بارها گفته بود که بایدن پول های مالیات دهندگان آمریکایی را به ایران داد تا صرف تقویت گروه های نیابتی کند و اگر این پول ها در سایه سیاست های مماشات بایدن به ایران نمی رسید واقعه 7 اکتبر و جنگ اسرائیل با حزب الله و حماس به وجود نمی آمد و به واقع تلویحا می خواست بگوید که در مورد ایران چنین سیاستی را دنبال نخواهد کرد، اما پخته تر از گذشته، با گفتار و رفتاری دیپلماتیک راجع به موضوعات حادی چون ایران سخن می گفت. کمااینکه در پاسخ خبرنگاری در کنفرانس مطبوعاتی پس از پیروزی در انتخابات و اعلام فرمان های دویست گانه پرسیده بود: «برخورد نظامی شما با ایران چگونه خواهد بود» گفت: «در مورد مسائل نظامی در فضای عمومی سخن نمی گویم» و در واقع، زیرکانه از پاسخ صریح به این سوال شانه خالی کرد.
یعنی شاید می خواست بگوید که مسائلی در حوزه نظامی هست ولی مصلحت نیست که آشکارا و از پیش بگویم.
گویا دونالد ترامپ، طی 4 سالی که در قدرت نبوده، فرصت بیشتری پیدا کرده که به همراه مشاوران ابر سرمایه دارش چون ایلان ماسک و دیگران به سمت تئوری های «سازه انگارانه» تحول یافته در آمریکا بعد از رخداد تعیین کننده حمله به برج های دوقلو جهت گیری کند و ضرورتا از حوزه اخلاق مداری و مسئولیت های جهانی بگذرد. هر چند به نظر می رسد که وی نیز در یک فرصت مطالعاتی و تجربه اندوزی، مانند دیگر روسای جمهوری متاخر دمکرات آمریکا به نظریه جوزف نای، کریستوفر لاین و جان مرشایمر که هر کدام به نوعی جنگ های کلاسیک سازمان یافته نظامی برای کشورگشایی توسط آمریکا را پایان یافته تلقی کرده و حفظ هژمونی برتر اقتصادی را مورد تاکید قرار داده اند گرایش پیدا کرده است.
خوب است گفته شود که جوزف نای، در نظریه شطرنج سه بُعدی اش، بُعد سوم شطرنج را زباله دان تاریخ می نامد که شامل پولشویی، تامین منابع مالی تروریسم، قاچاق انسان به ویژه زنان و دختران از خاورمیانه، آمریکای لاتین، روسیه و اوکراین به غرب، گروه های هکری، جرائم سازمان یافته، گروه های مافیایی مواد مخدر یا نقل و انتقال گانگسترها، که آمریکا در سیاست های داخلی و جهانی خود باید به جای جنگ های کلاسیک با آنها از طریق تصویب قوانین و مقررات مالی مقابله کند می شود.
لذا برای درک نوع تفکر و عمل ترامپ جدید باید به عقب تر از آنچه می گوید و در اخبار انعکاس می یابد یعنی نظریه هایی که نظام سیاسی آمریکا از جمله رئیس جمهور متکبر آن طی سه دهه گذشته به ویژه بعد از جنگ های کلاسیک و گسترده افغانستان و عراق و جمع بندی به آنها رسیده است نگریست و مداقه کرد.
سیاست های کلی و اجرایی آمریکا طی سه قرن گذشته در وجه غالب در عرصه بین المللی متاثر از نظریه های فلسفه سیاسی بوده است، البته نه تا آن اندازه که تبدیل به یک ایدئولوژی انعطاف ناپذیر گردد، بلکه نوعی فلسفه سیاسی که راهنمای عمل و تثبیت موقعیت این کشور در ژئوپولیتیک های حساس جهان توام با آزمون و خطا و رفع اشتباهات بوده است.
با این توصیف و با این مقدمه طولانی، به حادترین مسئله کنونی کشورمان می پردازیم که مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکاست، موضوعی که برای مردم بسیار مهم و سرنوشت ساز تلقی می شود و به شدت و حدت در تمام سطوح سیاسی، فعالان سیاسی چه مخالف و چه موافق حاکمیت و سرمایه گذاران، بازرگانان و دل مشغولان اقتصادی مطرح است و تماما در جستجوی جوابی متقن و استدلالی برای آن هستند، در حالیکه شاکله حاکمیت یا نمی خواهد یا نمی تواند پاسخی در خور به آن بدهد و دچار چندگانگی و سر در گمی شده است.
علت این گنگی و ابهام و عدم پاسخگویی شاکله حاکمیت، علاوه بر تضاد منافع میان جناح های سیاسی و مولفه های قدرت، بعضا درک ابتدایی و ساده لوحانه از مداکره است. درکی که شاخص تعیین کننده قدرت در مذاکره را اصلا به حساب نمی آورد و مذاکره را در این حد می داند که برود سر کوچه و با مغازه دار محل در مورد ارزان بودن یا گران بودن قیمت کالاهایش در جایگاه یک خریدار و مشتری بحث کند.
در حالی که مذاکره با آمریکا فراتر از این بحث هاست و در واقع یک اجتناب ناپذیری تاریخی و نوعی دترمینیست فلسفی و تاریخی است که سیر تحول و تکامل آن از ابتدای انقلاب اسلامی تا روزهای اخیر تکوین یافته است.
ما به جایی رسیده ایم که مثال عامیانه «آش کشک خاله» را به میان می آورد: «بخوری پاته نخوری پاته». و در عین حال، باید دید قدرت هر طرف مذاکره کننده در ابعاد نظامی، اقتصادی، تاریخی و پایگاه مردمی چقدر است؟ به زبان دیگر هر کدام از دو طرف مذاکره کننده از نظر ژئوپولیتیک، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک در چه سطح و سطوحی هستند و هر کدام تا چه میزان از حمایت و رضایت مردم خود برخوردارند؟
مثلا رئیس جمهور ما از چند درصد آرای مردم برخوردار بوده و چه میزان تفاوت آرای معنی دار با رقیب انتخاباتی خود داشته و طرف مقابل یعنی ترامپ چطور؟ گذشته از این، آنچه در چارچوب تئوری مذاکره و انواع آن در روابط بین الملل تعریف می شود، از نوع نظریه مذاکره بُرد بُرد یا مذاکره انحصار دوگانه یا مذاکره ریاضی کلامی نیست. آنچه پیش روی ماست، اگر بخواهیم در چارچوب منافع ملی و شرایط حاد کنونی به آن بپردازیم بر مبنای نظریه بازی ها یعنی مذاکره برنده و بازنده است. این نوع مذاکره را دونالد ترامپِ مغرور و پیروز میدان انتخاباتِ فشرده و تنگاتنگ آمریکا پیشاپیش و در محتوای آخرین فرمان خود به صراحت و روشنی و با ذکر مصادیق آشکار مثلا در قالب یک مذاکره «همه یا هیچ» بیان کرده است که در واقع، از موضع قدرت و برتری بلامنازعه است.
به عبارتی و بر خلاف نظر بعضی از مسئولان نظامی کشور که تاکنون نتوانسته اند روشی خلاق و منطقی از سیاست را که البته کارشان هم نیست، به منصه ظهور و موفقیت برسانند، ترامپ از موضع ضعف و اذعان به قدرت نظامی ایران برخورد نکرده است.
به رغم تاثیر پذیری نظام سیاسی آمریکا از جوزف نای و کریستوفر لاین که اجتناب از جنگ های کلاسیک جبهه ای را توصیه می کند، در ته ذهن ترامپ این است که علاوه بر فرمان های صادره با هدف به صفر رساندن فروش نفت ایران، یک جنگ هوایی تمام عیار برای نابودی زیرساخت های انرژی یا مراکز هسته ای ایران سازماندهی کند.
در یک جمع بندی کلی، دریچه ای که ترامپ برای مذاکره با ایران تلویحا گشوده است آنقدر تنگ و کوچک است که عبور از آن ناممکن می نماید.
به واقع، نظر ترامپ عقب نشینی ایران در تمامی عرصه هاست و با تجاربی که طی 4 سال دوری از قدرت اجرایی به دست آورده است بر آن است که از بُعد سوم شطرنج نظریه جوزف نای وارد مذاکره با ایران شود و بدون شک موضوع ورود ایران به اف ای تی اف و قبول کنوانسیون های سی اف تی و پارلمو را خواستار خواهد شد. ترامپ طبق آنچه در فرمانش در مورد ایران آمده است، خواستار حل اختلاف و گفتگو برای دستیابی به توافق نیست. این فرمان با چانه زنی برای منفعت گروهی یا منفعت دوجانبه مغایرت دارد. در چنین شرایطی در تئوری مذاکره که توصیف ابعاد آن طولانی و در حوصله این مقاله نیست نشانه ای از گفتگو برای سود متقابل هر کدام به نسبتی دیده نمی شود.
از این سو کسانی هستند که با اعتقاد و باور به مصیبت صحرای کربلا خواستار جنگی تا آخرین توان و منجر به شهادت و رستگاری اند و در مقابل «همه یا هیچ »ترامپ متکبر، «همه یا هیچ» نیستی بخش این دنیایی را به طور جدی و با عشق به دست یابی به دنیای معنوی باقی طلب می کنند.
در کنار این باورمندان و عاشقان شهادت، عده ای از فرصت طلبان دنیا دوست متنعم از لذایذ این جهان، با ثروت های افسانه ای که از طریق فساد و رانت کسب کرده اند نیز با ترویج و تبلیغ همین اندیشه حسینی بر آنند که جنگی همه جانبه و ویران گر در ایران در گیرد تا آنان از نعمت چند پاسپورت با نام های مستعار و حسب آنچه خود، مصلحت نظام یا مسائلی از این دست می نامند برخوردار شوند و با پدیدار شدن نائره جنگ، بر سر دلارهایشان در حساب های ناشناخته گوشه کنار جهان بروند و خود را از یک بازخواست احتمالی و محاکمه که این همه پول و ثروت را از کجا و به چه وسیله کسب کرده اید برهانند.
جنگ برای اینان رهایی بخش و شیرین است چرا که همه چیز به هم می خورد و کسی به کسی نخواهد بود.
این گروه از طالبان جنگ، منادیانی هستند از موضع مثلا خیلی انقلابی، آمریکا ستیزی و ضد استکبار جهانی که اهداف توصیف شده را در جنگی نابرابر و ظالمانه به قیمت قربانی کردن مردم و سرزمین ایران دنبال می کنند. لذا اینکه بعضی از سیاسیون، خواه اصول گرا یا اصلاح طلب و فراتر از آن، کسانی که به عقلانیت سیاسی مراجعه می کنند و در مورد یک مذاکره اصولی و چارچوب دار نظر می دهند باید گفت دچار نوعی توهم آگاهانه هستند.
مذاکره ای با همان تعاریفی که گفته شد در میان نیست. لذا با توجه به زمینه های اعتقادی باورمندان شهادت طلب در جنگی مهیب و خانمانسوز با آمریکا و یا تلاش فاسدان چند پاسپورته فرصت طلب که واقعا در قدرت موجود تعیین کننده و تاثیر گذار و در میان بعضی از اقشار مردم نفوذ دارند باید گفت احتمال نائره جنگ به رغم گفته ترامپ که در جستجوی جنگ نیست وجود دارد، زیرا ترامپ، رئیس جمهور دور چهل و هفتم آمریکا، غیر قابل پیش بینی، انتقام جو، با تصور قدرت برتر جهان و اعتلای آمریکا و باور به از دست رفتن فرصت های آمریکا در دولت بایدن، اهل مذاکره برای حقوق تطبیقی با منافع دو طرف نیست، بلکه فرمانش نوعی تقاضای عقب نشینی ایران بدون جنگ است.
ترامپ در دوره قبل ریاست جمهوری اش در مقابله با ایران از مکانیزم ماشه و حمایت کشورهای اروپایی برخوردار نبود، افکار عمومی جهان را در مقابل زورگویی های خود می دید و گروه های مسلح سازمان یافته ای را در عراق، لبنان، غزه، یمن و غیره در برابر خود داشت، ولی اکنون گمان دارد که اینها دیگر توان مقابله با متحدش یعنی اسرائیل را ندارند. او، حوثی ها را چندان قوی و سازمان یافته نمی بیند زیرا به زعم وی، حملات حوثی ها به کشتی های آبهای دوردست آنان را از حمایت افکار عمومی جهان و بسیاری از کشورهای منطقه محروم کرده و ضربه پذیری این جریان را افزایش داده است. به گونه ای که کسی از آمریکا و انگلستان نمی پرسد که چرا حوثی ها را زدید.
لذا ترامپ جدید را باید همانطوری که هست دید، نه آنگونه که ما می خواهیم. در عین حال، در میان جمهوری خواهان آمریکا نظرات عدالت محور و حق جو چندان بهایی ندارد. این جریان قدرتمند در آمریکا، همین که بتواند افکار عمومی را با کمک ابر رسانه های خود به جهاتی که می خواهند بکشاند، هر گونه اقدام غیر عادلانه و نابرابر در عرصه بین المللی را مشروع و جایز می داند و از آن حمایت می کند. بنابراین به نظر می رسد که امکان نائره جنگ بر فراز دماوند خاموش وجود دارد و اسطوره آرش کمانگیر تداعی می شود: «مرز را پرواز تیری می دهد سامان، گر به نزدیکی فرود آید خانه هامان تنگ آرزومان کور، ور بپرد دور، تا کجا تا چند؟کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان...».