سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۳

به راستی در کجای جهان ایستاده ایم و چه می کنیم؟

 

 

 

کشاورزی آینده جهان- 09/ 12/ 1403

منصور انصاری

مطلب «به راستی در کجای جهان ایستاده ایم و چه می کنیم»، بحثی است که با یک سوال اساسی موضوع سیاست داخلی و خارجی ایران در شرایط کنونی را مورد پرسش قرار داده است و می پرسد قرار است چکار کنیم و به کجا برویم!؟ این مطلب امروز 9 اسفندماه در صفحه اول روزنام مردم سالاری چاپ شده است و نویسنده آن، منصور انصاری می گوید: چرا کشور ما شامل مجموعه مولفه های قدرت، حاکمیت، دولت، اندیشمندان سیاسی و احزاب به این پرسش برای دست یابی به این پاسخ که بلاخره قرار است چه مسیری را طی کندیا اینکه در کجای صف بندی قوا در صحنه دیپلماسی جهان و میدان عملی سیاست ورزی قرار گرفته است نمی پردازد و پاسخ روشنی نمی دهد؟

نویسنده تحلیل کرده است که پاسخ به این پرسش از عالم مابعدالطبیعه و برخوردهای ایدئولوژیک یا عرفانی توام با توهم در حوزۀ حرف گویی و یا گفتمان بسیار متفاوت است و فاصله زیادی دارد. همچنین پاسخ به این پرسش بنیادین و تعیین جایگاه واقعی کشور در عالم پرآشوب و تحولات شگفت انگیز برق آسای کنونی با آنچه که در عالم لاهوت و ناسوت است بسیار فرق دارد، سوال نویسنده مقاله ناظر است بر تعیین موقعیت ایران به گونه ای که جایگاه امروزه روز کشورمان را مشخص سازد و عرصه ای از سرمایه گذاری داخلی و خارجی متناسب و متعارف با کشورهای دیگر جهان را فراهم سازد به گونه ای که معیشت مردم را از وضعیت اسفبار کنونی برهاند.

این مقاله برای مصداق بحث خود به جنگ روسیه با اوکراین و صلحی که قرار است با دست ترامپ میان دو کشور برقرار شود می پردازد و بحث از پشت خنجر زدن روسیه به ایران را به عنوان یک احتمال در فرایند نهایی این صلح مورد اشاره قرار می دهد. 

 

به راستی در کجای جهان ایستاده ایم و چه می کنیم؟

تنها سوال مهم و سرنوشت سازی که این روزها و در فضای سیاسی با تحولات و حتی آشوب های بی انتها، کشورمان از خود نمی پرسد همین پرسش است که به راستی ما در کجای جهان ایستاده ایم، قرار است چکار کنیم و به کجا برویم؟

آنچه اینجا «کشور» گفته ایم، شاکله تمامی مؤلفه های قدرت سیاسی یا سیاسی اقتصادی جامعه و ساختارهای فکری اعم از احزاب یا نگرش های منفرد و صداهای پراکنده است. به واقع مشخص نیست که کشور ما با تعریفی که گفته شد، می خواهد چه مسیری را طی کند یا اینکه در کجای صف بندی قوا در عرصه دیپلماسی جهان کنونی قرار گیرد و به عبارت دیگر می خواسته است در چه جایگاهی در این جهان پر تلاطم کنونی باشد که نیست؟

این پرسش خارج از کلی گویی های مابعدالطبیعه ایدئولوژیک یا عرفانی است که در حوزه حرف گویی و گفتمان با این تصور که پاسخ پرسش های موجود را می دهد بیان می شود. بحث این پرسش، جهان با ویژگی های بارز و برجسته فبزیکی و عینا موجود است نه خارج از آن. موضوع تعیین جایگاه کشور در عالم لاهوت و ناسوت نیست. جایگاهی که امروزه روز به نگرانی های معیشتی و معاش روزمره مردم و فعالیت های سرمایه گذاری های داخلی و تجارت و بازرگانی کلان در چارچوب مناسبات متعارف میان ایران با کشورهای دیگر به روشنی و بدون اما و اگر و یا لکنت زبان پاسخ دهد.

یعنی اگر بپذیریم سیاست، امری عینی و مشخص و نوعی دانش ترکیبی عملی، اجرایی و نظری است باید ابتدا مشخص کنیم در صحنه دیپلماسی جهانی ما قرار است در کجا مستقر شویم و چگونه عمل کنیم که هم رضایت مردم حاصل شود و هم اقتدار کشور تحکیم و گسترش یابد و در نهایت با وزن و اعتباری که کسب می کنیم در رویارویایی های هژمونیک چه سیاستی، چه اقتصادی و چه نقشی را می توانیم اجرا کنیم؟ اگر قرار است بگوییم خیر، ما دستی هستیم که از دریا برآمد است، تکلیف این توهم مشخص است. نه می توانیم در هیچ بازی شرکت کنیم و نه کسی ما را جدی می گیرد که وارد بازی کند. به زبان دیگر، نمی توانیم چنان عمل کنیم که یعنی در هیچ جایگاهی چه ثابت، چه سیال و پوینده نیستیم و بر مدار نوعی سیاست گذاری واکنشی و وقت به وقت و حادثه ای هستیم و نمی خواهیم سمت و سویی را برای اداره امور مملکت با رویکرد به قبول مناسبات و سیاست های بین المللی تعیین کنیم.

آیا بر آن هستیم که افتان و خیزان، نالان و معترض و بی سرانجام در پهنه گیتی به گونه ای برویم که چون توهم زادگان با فریاد «حریف من در میدان جنگ و ستیز کیست؟» طی طریق کنیم بی آنکه بر این موضوع متمرکز شویم که در این دوران متفاوت از قرون گذشته تضادهای منافع از دریچه جنگ و خونریزی و ویرانی حل نمی شوند زیرا میدان اصلی حفظ منافع و حل تضاد منافع، سیاست و حوزه برتری های اقتصادی است که تمام کشورها در هر منطقه ژئوپولیتیکی بر آنند که برای سهم بیشتر خود در آن مبارزه کنند، بجنگند و دیپلماسی خلاق به کار گیرند؟

یکی از مصادیق بارز پایان عصر جنگ های کلاسیک کشورها با هدف تصرف خاک کشورهای دیگر جنگی است که از سوی روسیه برای تصرف سرزمین کشوری که اوکراین نامیده می شود و پیش از این جز خاک اَبَر کشوری چون اتحاد جماهیر شوروی بوده راه افتاد که بسیار درس آموز است. روسیه به این بهانه فریبنده که پیشروی به سوی اوکراین و در هم ریختن مرزهای آن موجب امنیت مرزهایش در مقابل پیشروی کشورهای عضو ناتو خواهد شد، جنگی جبهه ای و کلاسیک را آغاز کرد. جنگی که از درون خود تناقض دارد زیرا اگر روسیه متصرفات اوکراین را ضمیمه خاک خود کند چه فرقی می کند زیرا به کشورهای اروپایی نزدیک خواهد شد. این نقض غرض است زیرا با بسیاری از کشورهای عضو ناتو هم مرز می شود. حال این که با چنین توجیهی جنگی را به گمان خود چند هفته ای آغاز کرد ولی به دلیل مقاومت اوکراین وارزیابی نادرست ستاد عملیاتی پوتین سه سال طول کشید و به جایی رسیده است که با دشمن یا رقیب جدی خود آمریکادر حال مذاکره است که با اوکراین صلح کند و جنگ را آبرومندانه به پایان برساند وجه دیگر قضیه است.

روسیه پوتین پس از سه سال جنگ مداوم و بلاوقفه کلاسیک و جبهه ای که عصر آن به سر رسید، یکصد هزار کیلومتر مربع از اوکراین را تصاحب کرد بی آنکه بداند آن را چگونه اداره کند یا بتواند در این وسعت بزرگ نفع و سودی اقتصادی را نصیب مردم کشورش کند.

باید در کنار این جنگ ویرانگر گفت، روابط بین الملل و مناسبات آن به جایی رسیده است که تصرف این یا آن قسمت از خاک یک سرزمین به همان اندازه بیهوده و بی معنی شده که شروع جنگی بی سرانجام و وحشیانه از سوی پوتین با هدف در هم شکستن مرزها و اراده یک ملت در مدتی کوتاه. به واقع جنگ روسیه جنگی فرا زمانی بود و در شرایط کنونی مناسبات تعریف شده دوستی و دشمنی میان کشورها و مناطق سیاسی در پدیده جنگ های رو در روی جبهه ای نمی گنجد زیرا این نظریه که تصرف، سلطه و سیطره بر فلان جغرافیای سیاسی همه چیز است و برتری و دست یابی به یک اقتصاد هژمونیک سودآور هیچ نیست یا کمتر چیزی است دیری است سپری و منسوخ شده است.

همچنین باید گفت دوران تصرف یک سرزمین از طریق حمله نظامی، نه تنها موجب تقویت قدرت سیاسی و یا قدرتمندان در عرصه ملی نمی گردد بلکه کشور تصرف کننده را با چالش های بسیار مواجه خواهد کرد. نمونه بارز آن ترک فضاحت بار و تحقیر آمیز آمریکا از افغانستان یا حتی از عراق صدام حسین بود. باید دریابیم قوانین حاکم بر روابط بین الملل بسیار بیش از قرن های گذشته و قرون وسطی به دلیل برآمد افکار عمومی عرصه عمل و دامنه تاثیر گذاری دارد. روسیه پوتین با تصور برتری بلامنازع قدرت نظامی بدون درک درست از دامنه تاثیر افکار عمومی در سطح جهان، جنگی را آغاز کرد که پس از سه سال اکنون به پایان آن فکر می کند. پایانی که برایش دستاوردی نداشت و نتوانست موقعیت روسیه را در صحنه بین المللی یا در منطقه اروپا تقویت کند و موجب شود که قدرت بیشتری را داخل کشورش و در مقابل مخالفان کسب نماید و اینک به ناچار در مذاکره با دشمن جدی یا رقیب تاریخی خود به ویژه جمهوری خواهان در جستجوی دست یابی به صلح است!

درسی که از این وضعیت روسیه پوتین باید آموخت این نکته است که در جهان امروز جنگ و تقابل جویی در شرایط ناپایداری و عدم استحکام اقتصادی موجب ضعف در اقتدار حکمرانی ها و ناتوانی در اعمال قدرت در داخل و انسجام ملی می شود. بدون ترسیم منافع اقتصادی سرشار، ورود به یک جنگ تمام عیار، بیهوده، بی معنی، زیان بخش و در نهایت توام با شکست خواهد بود.

در کنار این پدیده، یعنی وارد شدن به جنگ در شرایط نارضایتی مردم، این گمان که اِعمال قدرت در داخل بهتر فراهم می شود نادرست و بی سرانجام است. به این معنی که نمی توان ملتی را در گرسنگی و نگرانی های معیشتی قرار داد آنگاه تصور کرد با شروع یک جنگ و تقابل جویی می توان با قدرتمندی بیشتر مردم را سرکوب و کشور را اداره نمود. به عبارتی، پوتین با اندیشه های پیشین به جا مانده از دوران تضاد اصلی جهان میان امپریالیسم و سوسیالیسم جهانی، بدون جلب نظر مردم و رضایت آنان تصور می کرد با شروع یک جنگ هر چند کوتاه امکان صف بندی جانبدارانه ای در مجموعه روابط بین الملل برای خود فراهم می سازد که علاوه بر دست یابی به اوکراین در داخل کشورش اقتدار بیشتری کسب کند. اما در تحلیل نهایی اینگونه نشد و اینک دست به دامن ترامپ معامله گر برای صلح شده است.

در این میان کشور ما به طور روشن نمی داند که آیا معامله پوتین با ترامپ شامل خنجر زدن پوتین از پشت به ما نخواهد بود؟ یعنی تکرار همان سوال که ما در کجای جهان ایستاده ایم، چه می کنیم و قصد داریم به کجا برویم؟

 

در شبکه های اجتماعی ما را دنبال نمایید:

t.me/kajpress00

instagram.com/kajpressnews 

ble.ir/@kajpress_ir
eitaa.com/kajpress

 

 

 

  

 

 

33561927783576807403

  

تمامی حقوق مادی معنوی سایت محفوظ است .